کلودیوس بومبارناک
ژول ورن
درباره کتاب
کتاب «کلودیوس بومبارناک» یکی از آثار کمتر شناخته شده و البته جذاب ژول ورن، نویسنده برجسته فرانسوی و پدر ادبیات علمی-تخیلی است که برای اولین بار در سال ۱۸۹۲ منتشر شد. این کتاب در سبک ماجراجویانه خاص ورن نوشته شده و بخشی از مجموعه معروف او به نام «سفرهای شگفتانگیز» (Voyages extraordinaires) است که شامل بیش از پنجاه عنوان است. در این کتاب به مناطق نزدیک دریای خزر و ترکمنستان اشاره میشود که از نظر جغرافیایی با ایران هممرز هستند. این اشارهها، به نقش ایران و موقعیت آن در مسیرهای تجاری و سفرهای قرن نوزدهم مرتبط است، هرچند نام ایران بهطور مستقیم در مرکز روایت قرار ندارد و بیشتر بهعنوان بخشی از فضای جغرافیایی منطقه در داستان حضور دارد.
هدف این مجموعه ارائه دانش جغرافیایی و علمی به مخاطبان در قالب داستانی جذاب بود. آنچه این کتاب را از سایر آثار ژول ورن متمایز میکند، پرداختن به موضوع خبرنگاری و نگاه او به سفرهای بینقارهای در قرن نوزدهم است. کلودیوس بومبارناک، شخصیت اصلی داستان، خبرنگاری است که مأموریت دارد وقایع سفر با قطار بزرگ ترانسآسیایی را گزارش کند. مسیر این قطار از باکو در ترکمنستان شروع میشود و تا پکن ادامه مییابد.
ژول ورن در این کتاب با استفاده از دقت علمی و جغرافیایی خود، تصویری زنده از مسیرها، فرهنگها و مناطق جغرافیایی متعدد ارائه میدهد. او همزمان با روایت یک داستان هیجانانگیز، به موضوعاتی چون پیشرفت فناوری، تأثیرات مدرنیته و همچنین تفاوتهای فرهنگی بین شرق و غرب میپردازد. این اثر بهواسطه توصیف دقیق مناطق و ویژگیهای انسانی و اجتماعی در مسیر سفر، علاوه بر مخاطب عام برای علاقهمندان به تاریخ و جغرافیا بسیار جذاب است.
بریده خواندنی
«سوار یکی از این صندوقهای چرخدار میشویم که مقابل ایستگاه توقفکرده. درشکهچی یا به قول خودشان یمچیک در مقابل دریافت انعام یا باز هم به قول خودشان سیالو قول میدهد که دو بال برای دو اسب یا به قول خودش دو کفترش بگذارد و به این ترتیب با سرعت به راه میافتیم. در سمت چپ ما بخش روسی شهر قرار دارد که از مقابلش میگذریم؛ این بخش دلباز است و خانه والی شهر در اینجا قرار دارد و دور تا دورش باغهای زیباست و بعد بوستان اصلی شهر و راهگذرهایی خنک در زیر سایه درختان و آنگاه نوبت میرسد به منزل فرماندار که در واقع حدفاصل شهر قدیمی و شهر جدید است.
همینطور که پیش میرویم سرگرد، قلعهای را به ما نشان میدهد که با ارابه دورش میزنیم. اینجا و در کنار کاخ قدیمی امیر بخارا، سربازان روسی را که در حمله سال ۱۸۶۸ کشته شدند، دفن کردهاند. از این نقطه وارد خیابانی بسیار باریک اما راستی میشویم که نامش ریگستان است و آنگونه که در کمال سادهلوحی در برگه اطلاعات شهر نوشته نباید با خیابانی به همین نام در بخارا اشتباه شود!… فضای مربعی شکل فوق العادهای است البته شاید به این دلیل که روسها سنگفرشش کرده و چراغ در آن نصب کردهاند – و این چیزی است که فالک افرینل از آن خوشش میآمد، البته اگر آمد شهر را ببیند در سه گوشه این میدان مدرسهها قرار دارند یعنی همانجایی که ملاها به بچهها آموزشهای دقیق و حسابشده میدهند. این مدرسهها – که میگویند تعدادشان در سمرقند هفده تا است و درضمن این شهر هشتاد و پنج مسجد هم دارد – تیلاکاری شیردار و قلون بیگ نام دارند و در کل شبیه هماند، یعنی دربهای اصلی در وسط است و فرد را به سوی حیاط اندرونی هدایت میکند، دیوارها کاشی کاری است به رنگ آبی ملایم و زرد کمرنگ و بر متنشان، خطوط طلایی اسلیمی ترسیمشده. مناره کمی کج است و انگار میخواهد بیفتد و هیچگاه هم نمیافتد که جای خوشحالی دارد، بهویژه به دلیل کاشیهای زیبایش که خانم جهانگرد فرانسوی، اویفالوی بوردون آن را بسیار زیباتر از کاشیهای زیبای ترکدار ما میداند باید توجهداشت که اینجا حکایت یک گلدان نیست که بخواهیم لب تاقچه بگذاریم حکایت منارهای است با ارتفاع زیاد.»