مسیح باز مصلوب
نیکوس کازانتزاکیس
نام مترجم محمد قاضیدرباره کتاب
کتاب «مسیح بازمصلوب» در سال ۱۹۴۸ در فرانسه نوشته شد. این کتاب شاهکار دیگری از نیکوس کازانتزاکیس است و همانطور که از نویسندهاش انتظار میرود به سبکی فلسفی نوشته شده. رمان کاملا اسطورهای است .با این حال، کازانتزاکیس در این رمان به چیزی ظریفتر دست پیدا کرده و به محتوای رمانش ابعاد تفسیری و استعاری بسیار گستردهتری نسبت به آنچه در نگاه اول به نظر میرسد، داده است. او با تصویرسازی بسیار قوی در قالب کلمات، تصویری تکاندهنده از کشمکشهای انسانی و معنوی را در بستر یک جامعهی کوچک روستایی در یونان به نمایش گذاشته است. کازانتزاکیس در این کتاب در شخصیت پردازی بسیار بسیار دقیق و عمیق عمل کرده است. شخصیتهایی چند بعدی که هر کدام به نوعی با موضوع داستان درگیر میشوند. هر کدام از آنها به خصوص شخصیت اصلی داستان، «مانولیوس»، به تدریج با درد و رنج واقعی یک انسان رو به رو میشوند و هر لحظه برای خواننده یک پرسش فلسفی و مذهبی جدید ایجاد میکنند.
در کتاب هر کدام از شخصیتهای داستان حتی اهالی روستا نمایانگر جنبهای از تضادهای انسانی هستند.
و حتی صحنههایی که نویسنده برایمان به تصویر میکشد صرفا پس زمینه نیستند، بلکه در انتقال احساسات و پیام داستان، خواننده را با شخصیتهای داستان همراه میکنند. همچنین لحظات رنج و دلهره با توصیفاتی بینهایت واقعگرایانه تصویر شدهاند طوری که خواننده گاهی خود را در کنار شخصیتهای داستان حس میکند.
لحن داستان در سر تا سر کتاب، پر هیجان و پر تعلیق است. کازانتزاکیس به صورت هنرمندانهای با جملات پیچیده بی قراری و کشمکش درونی شخصیتها را به مخاطب منتقل کرده و او را به درک هر چه بیشتر و بهتر معنای واقعی رنج انسان بودن دعوت میکند. دقت او در انتخاب کلمات برای انتقال مفاهیم کتاب مثال زدنیاند. هر کلمه انگار آینهای است برای انعکاس درونیات شخصیتها و همین انتخابهای هوشمندانه داستان را به اثری ماندگار و تفکربرانگیز تبدیل کرده است.
بریده خواندنی
از کشیش بگویم؟ او کاسب است. دکانی باز کرده است و اسم آن را کلیسا گذاشته است و در آنجا مسیح را خرده خرده میفروشد. این دزد طرار مدعی است که همه بیماریها را شفا میدهد. از یکی میپرسد:
تو چه مرضی داری؟
میگوید دروغ گفتهام. به او میگوید:
علاج تو یک گرم مسیح است و پولش این قدر «پپاستر» میشود.
از دیگری میپرسد:
تو چطور؟ جواب میدهد:
دزدی کردهام. به او میگوید ده گرم مسیح میخواهی و پولش این قدر میشود.
از آن دیگری میپرسد:
تو چه؟
و او میگوید:
من آدم کشتهام
به او میگوید:
ای بدبخت! بیماری تو سخت است. تو باید هر شب قبل از خوب نیم لیتر مسیح سر بکشی و این برای تو گران تمام خواهد شد. پولش این قدر میشود.
مرد میپرسد:
پدر! به من تخفیف نمیدهی؟ میگوید:
نرخ این است. پولش را بده و الا در اعماق جهنم کباب خواهی شد.
و آن وقت عکسهایی را که در دکان خود به در و دیوار آویخته و در آنها شیاطینی مسلح به چنگک در وسط شعلههای آتش دیده میشوند، به او نشان میدهد. بیچاره مشتری مثل بید بر خود میلزرد و سر کیسه را شل میکند.
محمد قاضی
مترجمین
زندگینامه محمد قاضی
محمد قاضی، فرزند عبدالخالق قاضی، امام جمعه مهاباد، ۱۲ مرداد سال ۱۲۹۲ در مهاباد به دنیا آمد. او در کتاب «خاطرات یک مترجم» دربارهی خانواده اش نوشته است: «زاده پدری هستم ملا و پیش نماز و مادری سخت متعصب و مقید به سنن آبا و اجدادی.» محمد قاضی فرزند چهارم خانواده اش بود. ولی سه فرزند پیش از او، در خردسالی از دنیا رفته بودند. او در کتاب تعریف می کند که پدرش «امام» به نام محمد علاقمند بود و دوست داشت پسری به این نام داشته باشد. برای همین از این سه فرزند فوت شده، که دو نفرشان پسر بودند، نام هر دو را محمد گذاشته بود. اما این بچه ها زنده نمانده بودند برای همین این نام از نظر آمنه خانم، مادر محمد قاضی، خوش یمن نبود. با این حال وقتی او برای بار چهارم باردار شد و پسری زایید، پدرش نام این پسر را هم محمد گذاشت: «این محمد ثالث من هستم و خدا رحم کرد که شهید ثالث نشدم... من اگر از دودمان سلاطین آل عثمان بودم لابد سلطان محمد ثالث لقب می گرفتم. و اگر از سلاله امامان یمن بودم بی شک مرا به نام امام محمد ثالث می شناختند. ای کاش پدرم، امام زنده بود و می دید که سرانجام در این نبرد نامگذاری محمد بر شیطان پیروز شده و آخر توانسته پسری محمد نام از خود بر جای بگذارد.» اما پدرش در شش، هفت سالگی محمد از دنیا رفت و ازدواج مجدد مادرش، کودکی او را با مشقت بسیاری همراه کرد. محمد از ۸ تا ۱۵ سالگی را نزد بزرگان خانواده پدری اش گذراند و با کمک آنها به تنها دبستان مهاباد رفت و دیپلم سال ششم ابتدایی را با رتبه اول از آنجا گرفت. چون مهاباد دبیرستان نداشت که ادامه تحصیل بدهد وقتی متوجه شد فردی به نام «عبدالرحمان گیو» که در بغداد تحصیل کرده و از عراق به مهاباد برگشته بود، زبان فرانسه تدریس می کند، نزد او رفت و به عنوان تنها شاگرد گیو در زمانه ای که مردم هنوز دانستن زبان غیر مسلمانان را عملی مکروه و کفرآمیز می دانستند از او آموزش زبان گرفت. آشنایی او با زبان فرانسه در این برحه، بذر علاقه به ترجمه را در ذهن او کاشت. ولی چون دستش به جایی بند نبود، به عمویش دکتر جواد قاضی که در آلمان تحصیل کرده و در این زمان به ایران منتقل شده و شغل خوبی در وزارت عدلیه داشت، نامه نوشت که به او برای ادامه تحصیل کمک کند. این اتفاق افتاد و محمد به تهران آمد و مشغول به تحصیل در مدرسه دارالفنون شد. او در سال ۱۳۱۵ در رشتهی ادبی از همین مدرسه دیپلم گرفت و بلافاصله وارد دانشگاه تهران شد و حقوق خواند. او سه سال بعد یعنی در سال ۱۳۱۸ از این دانشگاه فارغ التحصیل شد. همان سال به سربازی رفت و طی دو سال، دوره خدمت نظام را با درجه ستوان دومی به پایان رساند. کمی قبل تر و از سال ۱۳۱۶ دوران ترجمه او آغاز شده بود. در سال ۱۳۳۳ کتاب شازده کوچولو اثر آنتوان دو سنت اگزوپری و بین سالهای ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۷ ترجمه کتاب «دن کیشوت» اثر سروانتس را روانه بازار کرد. او برای ترجمهی بسیار خوب این کتاب جایزهی بهترین ترجمه سال را از دانشگاه تهران گرفت. او ۵۰ سال به کار ترجمه پرداخت و در این نیم قرن چیزی حدود ۷۰ کتاب را ترجمه کرد. پدر ترجمه نوین ایران در دی ماه ۱۳۷۶ در سن ۸۴ سالگی دار فانی را وداع گفت و به مهاباد منتقل و در زادگاهش به خاک سپرده شد.
درباره محمد قاضی
نقطهی شروع کار ترجمه برای محمد قاضی، از ۲۴ سالگی بود. قبل از آغاز سربازی. او در سال ۱۳۱۶ اولین کتابش «سناریوی دن کیشوت» را ترجمه کرد تا خود را در راه ترجمه بیازماید. وقتی برای کتابش انتشاراتی پیدا شد و عده ای از فرانسوی دان ها تائیدش کردند، محمد قاضی تصمیم گرفت این راه را ادامه دهد و در سال ۱۳۱۷ کتاب دومش «کلود ولگرد» اثر ویکتور هوگو را ترجمه کرد. البته بعد از این ترجمه و نوشتن یک داستان کوتاه به نام «زارا»، او برای ۱۰ سال کار ترجمه را کنار گذاشت ولی عشق به ادبیات رهایش نکرد و سال ۱۳۲۹، با کتابی دیگر که عمویش به او پیشنهاد داده بود به کار ترجمه برگشت. این کتاب «جزیره پنگوئن» اثر آناتول فرانس بود که در ابتدا به خاطر محبوب نبودن نویسنده اش در ایران، ناشری برای آن پیدا نمیشد اما وقتی در نهایت انتشاران صفی علیشاه، با شرط و شروط آن را چاپ کرد، جزیره پنگوئن به یکی از پر خوانندهترین کتابهای زمان خود تبدیل شد. نجف دریابندری که خود یکی از مترجمان برجسته ایران است، بعدا دربارهی این کتاب نوشت «محمد قاضی آناتول فرانس را نجات داد» او در مقالهای که با همین نام در روزنامهی اطلاعات منتشرکرد این کتاب را نقطهی پررنگی در کارنامهی محمد قاضی دانست.محمد قاضی در انتخاب کتاب برای ترجمه وسواس داشت و همین وسواس باعث شد، ترجمه بسیاری از شاهکارهای ادبی جهان را در کارنامهاش داشته باشد و ما درهر دوره ای از زندگی، یعنی بزرگسالی، نوجوانی و حتی کودکی، کتابی با ترجمه او خوانده باشیم. از طرفی تسلط او به چند زبان باعث شد ترجمههای دست اول، بکر و روانی از کتابهای خارجی ارائه دهد. علاوه بر این وفاداری او نسبت به متن، باعث انتقال تمام و کمال واژگان، اصطلاحات و مفاهیم هر کتاب شده است. شاید جالب باشد بدانید که به محمد قاضی لقب «حنجره ی زبان فارسی» یا «حنجره ی ترجمه» داده اند. دلیل این لقب این است که او در دو دهه ی آخر عمر به خاطر سرطان حنجره و عمل تخلیه ی حنجره، بیشتر در سکوت بود و در عین حال یک آن از ترجمه دست نکشید و به قولی در عین خاموشی، صدای او در ترجمه تا پایان عمر شنیده می شد.
جوایز محمد قاضی
- جایزه بهترین ترجمه سال برای ترجمه دوره کامل کتاب دن کیشوت اثر سروانتس (۱۳۳۶)
