آزادی یا مرگ

نیکوس کازانتزاکیس

نام مترجم محمد قاضی
سال چاپ ۱۳۴۸
تعداد صفحه ۷۳۸
تعداد تجدید چاپ ۸
شابک ۹۷۸-۹۶۴-۴۸۷-۰۹۸-۰

درباره کتاب

کتاب «آزادی یا مرگ» اثر نیکوس کازانتزاکیس برای اولین بار در سال ۱۹۵۳ منتشرشد. این کتاب شاید بهترین رمان این نویسنده یونانی نباشد، اما یکی از بهترین رمان‌هایی است که هر خواننده‌ای می‌تواند آن را بخواند. آزادی یا مرگ نه فقط یک رمان تاریخی- حماسی، که آیینه‌ای از روح ملت یونان است. داستانی که در آن کازانتزاکیس با استفاده از کلمات، مسیر پر پیچ و خم مبارزه برای آزادی را در این منطقه نشان می‌دهد. در کتاب «آزادی یا مرگ» قهرمانی بار قصه را به دوش می‌کشد که شباهت زیادی به شخصیت‌های اسطوره‌ای یونان و پهلوانان ایرانی دارد. او نماد مبارزه، عشق به وطن، مردم و آرمان‌های انسانی است، اما در عین حال او درگیر تضادهای درونی نیز هست. تضاد میان وظیفه و احساس. اگر آثار دیگری از کازانتزاکیس مثل «مسیح باز مصلوب» را خوانده باشید، متوجه می‌شوید که «آزادی» و رسیدن به آن همواره دغدغه کازانتزاکیس بوده است. به خصوص به خاطر اینکه او در شرایطی در جزیره کرت به دنیا آمد و بزرگ شد که مبارزه دائمی کرتیان با قوای عثمانی را برای بازپس گیری سرزمین‌شان نظاره‌گر بود و هرگز نتوانسته بود جان‌های عزیزی را که در این راه فدا شد، از یاد ببرد. کازانتزاکیس در این اثر که روایتی از رویارویی دو برادرخوانده عثمانی و کرتی است، از جملات کوتاه و ضرب آهنگ‌دار استفاده کرده، طوری که اغراق نیست اگر بگوییم در هر عبارت کتاب خواننده تپش قلب یک مبارز را احساس می‌کند. پیام داستان هم ساده اما تکان دهنده است: آزادی، بهای سنگینی دارد؛ آزادی، تنها یک هدف نیست، رسیدن به آزادی مسیری دارد که در هر قدم از آن معنایی نهفته است و پیام آخر اینکه: زندگی حتی در اوج ناامیدی، ارزش مبارزه دارد.

لارنس دارل نویسنده انگلیسی
کازانتزاکیس توانسته است روح مبارزه کرت و مردمانش را با قلمی حماسی و الهام بخش به تصویر بکشد.
کالین ویلسون نویسنده انگلیسی
آثار کازانتزاکیس هم تراز با نویسندگانی همچون تولستوی و داستایوفسکی است و او یک فیلسوف مذهبی مصلوب بر صلیب متافیزیک است.
آلبر کامو نویسنده و مترجم
با مرگ او یکی از بزرگترین هنرمندان اخیر قرن ما افول کرد. من از جمله کسانی هستم که خلایی را که او از خود به جا گذاشته است حس می‌کنم و همواره حس خواهم کرد.

بریده خواندنی

بیگ کوشید بر خود مسلط شود و لب‌های خود را گاز گرفت. نگاهی به پهلوان میکلس انداخت که از جا بلند شده و به در خیره شده بود و عزم رفتن داشت. با خود فکر کرد «این کافر از دودمان سرکشی است و با او نمی‌توان کنار آمد. ما حساب‌های کهنه‌ای با هم داریم که باید تصفیه کنیم. مگر همین «کوستاروس» برادر او – که آتش به قبرش ببارد نبود که پدر مرا سر برید؟ من آن وقت بچه سال بودم و آنقدر دندان روی جگر گذاشتم تا مردی بشوم و انتقام بگیرم. اما این فرصت هیچ‌گاه دست نداد، چون کوستاروس در واقعه انفجار صومعه «آرکادی» کشته شد. پسرش در آن اوقات هنوز شیر می‌خورد و اگر من او را می‌کشتم کار ننگینی کرده بودم. ناچار صبر کردم تا بزرگ بشود ولی وقتی بزرگ شد و سبیل درآرود مثل ماهی از دستم لغزید و در رفت. ظاهرا برای تحصیل به فرنگستان رفته است. نمی‌دانم کی برمی‌گردد؟ خون پدرم هنور فریاد انتقام برمی‌آورد. بیگ از جا بلند شد، تا دم در رفت و همان جا ایستاد. خشم در سینه‌اش بالا می‌آمد و فرو می‌نشست و نمی‌ترکید. رو به سوی پهلوان میکلس برگردانید. ریش پهلوان میکلس آشفته و انبوه در نور ملایم چراغ می‌درخشید. می‌گفتند او سوگند خورده است تا جزیره کرت آزاد نشود ریشش را نتراشد. بیگ با خود اندیشید «بگذار این کافر آنقدر صبر کند تا ریشش به زانویش برسد، بعد به کف پایش برسد و حتی در زمین فرو برود و ریشه بدواند ولی کرت هرگز آزاد نخواهد شد. ما کرت را به بهای خون خود گرفته‌ایم و بیست و پنج سال پای برج و باروی ونیزی شهر کاندی نبرد کرده‌ایم … حال کرت در چنگال ماست و ما او را رها نخواهیم کرد، چنانکه او نیز ما را رها نمی‌کند. کرت اکنون پاره‌ای‌ از گوشت تن ما شده است.»

دریافت نمونه کتاب
نیکوس کازانتزاکیس
نویسندگان
نیکوس کازانتزاکیس

زندگی‌نامه‌ نیکوس کازانتزاکیس

نیکوس کازانتراکیس (۱۹۵۷ – ۱۸۸۳)  نویسنده‌ای که با آثارش روح انسان را به جستجو و پرسشگری وا‌می‌دارد، در حالی در شهر هراکلیون جزیره کرت به دنیا آمد که هموطنانش درگیر جنگی گسترده و همه جانبه، برای بیرون آمدن از زیر سلطه ترک‌های عثمانی بودند. خودش در این باره می‌گوید: «قسمتم اين بود كه در لحظه‌ی بحراني جنگ كرت براي آزادي، در اين سرزمين به دنيا بيايم و بدين ترتيب از همان اوان كودكي متوجه شدم دنيا مالك چیزی است عزيزتر از زندگي، نوشين تر از سعادت: آزادي».

زندگی زیر سایه‌ی جنگ و رویارویی دائمی با مرگ در کودکی، از او انسانی ساخت که در بزرگسالی همواره در اندیشه‌ی آزادی بود و در راه آن می نوشت. اغلب رمان های کازانتزاکیس در بستر تاریخ سرزمینش روایت می شود و به جنگ مردمان کرت و... با عثمانی ها اشاره دارد. حتی خاطرات شخصی او و افرادی که او از کودکی می شناخت، نقشی در پیشبرد داستان های او دارند. به خصوص که در کودکی، زمانی که به خاطر امنیت بیشتر با مادر و خواهرش از کرت رفته بودند، پدرش به او گفته بود: «فراموش نکن که تو اهل کرت هستی. ذهنت مال تو نیست، به کرت متعلق است. تا می‌توانی تیزش کن که روزی بتوانی برای آزادی کرت به کارش ببری. حالا که با سلاح نمی‌توانی کمک کنی چرا با قلم این کار را نکنی؟ قلم هم تفنگ است. می فهمی که از تو چه می‌خواهم؟ بگو آری. همین برای امروز، فردا و همیشه بس است. مرا روسیاه نکن.» و بعدا که او در مدرسه بسیار موفق عمل کرده بود به او گفته بود: «تو کرت را سرشکسته نکردی».

خانواده‌ی او از سمت پدری، مردانی بزن بهادر، قوی هیکل وعبوس بودند. کازانتزاکس در کتاب «گزارش به خاک یونان» اجدادش را دزدان دریایی مشهوری معرفی می‌کند که مو به تن مسافران کشتی‌ها راست می‌کردند. او تعریف کرده است که پدران او در دریا جلوی کشتی‌ها را می‌گرفتند و بی‌رحمانه مسافران آنها را از بین برده و غنیمتها را با خودشان به کرت می‌آوردند. یک بار که یک کشتی با بار ادویه را به چنگ آورده بودند، جدش که ندانسته بود این ادویه به چه دردی می خورد، همه را به دریا ریخته بود و تا مدتها بعد، ساحل بوی دارچین و دیگر ادویه‌ها را می‌داد. با این حال در دوارن کودکی نیکوس و قبل از آن، پدر و پدربزرگ او در راه آزادی کرت می‌جنگیدند و سربازان عثمانی سر پدربزرگش را در جریان مبارزه بریده بودند. در مقابل خانواده‌ی پدری، خانواده‌ی مادری‌اش به نظر آرام و بی حاشیه بودند. آنها روی خاک کار می کردند. کشاورز بودند. پدر نیکوس – پهلوان میکائیل کازانتزاکیس – هم کشاورز بود و علاوه بر آن، دستی هم در تجارت داشت. مادرش - چریستو – زنی مذهبی و بسیار سنتی بود و از همین رو تاثیر زیادی بر شکل‌گیری افکار و نگرش‌های مذهبی پسرش داشت. نیکوس تحصیلات ابتدایی را در جزیره کرت گذراند. بعدتر به خاطر تشدید درگیری‌ها، او و خانواده‌اش مجبور به ترک شش ماهه‌ی جزیره و نقل مکان به جزیره‌ی ناکسوس شدند. او در جزیره ناکسوس وارد مدرسه صلیب مقدس شد و بیش از پیش با دین مسیحیت خو گرفت. شاید بتوان گفت زندگی در این جزیره در علاقه او به حضرت مسیح بی تاثیر نبوده است. او قبل از رفتن به پاریس برای ادامه تحصیلات تکمیلی در فلسفه زیر نظر هنری برگسون، در آتن حقوق خواند  و در سال ۱۹۰۶ دکترا گرفت. بین سال‌های ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۶ بود که علاقه شدیدی به نیچه پیدا کرد و به طور جدی به نوشتن پرداخت. بعد از بازگشت به یونان، اغلب به خبرنگاری و روزنامه نگاری مشغول بود. وقتی تنها ۳۶ سال داشت به عنوان مدیر کل وزارت رفاه اجتماعی منصوب شد و ۲۷ سال بعد یعنی در سال ۱۹۴۶ به عنوان مشاور ادبی یونسکو انتخاب شد. در میان افتخارات او می‌توان به انتصاب او به عنوان رئیس انجمن ادبی یونان، برنده جایزه صلح بین الملل در سال ۱۹۵۶ و نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۵۷، اشاره کرد. او در این سال جایزه نوبل را تنها با اختلاف یک رای به آلبر کامو واگذار کرد. جایزه‌ای که خود آلبر کامو معتقد بود «کازانتزاکیس صدها بار بیشتر از او سزاوار این جایزه بود.»

درباره نیکوس کازانتزاکیس

نیکوس کازانتزاکیس در سال ۱۹۰۶ میلادی قبل از گرفتن مدرک دانشگاهی‌اش، مقاله‌ی «بیماری قرن» و رمان «مار و زنبق» را نوشت و منتشر کرد. شاید بتوان گفت نقطه شروع نویسندگی کازانتزاکیس همینجا بود. درست جایی که دو نوشته منتشر شده داشت و در حال نگارش نمایشنامه «روز می‌گذرد» بود. اما بیشترین چیزی که باعث شهرتش شد نگارش و انتشار کتاب «مسیح باز مصلوب» یا رنج‌های یونانی بود. کلیسای کاتولیک و ارتدکس به شدت با این کتاب مخالف کرد، تا آنجا که سال ۱۹۵۴ این کتاب در لیست کتاب‌های ممنوعه قرار گرفت و دردسرهای زیادی برای او به وجود آورد. مطالعه‌ی فلسفه تاثیر بسیار مستقیمی بر آثارش گذاشت و این نگاه فلسفی به دنیا، جستجوی معنای زندگی، آزادی، جاودانگیِ روح انسان، و غلبه انسان بر حرص، ترس، دروغ و تنبلی تقریبا در تمامی آثار او مشهود است. او که شیفته‌ی نیچه و تفکراتش بود، چندین و چندبار به زادگاه نیچه رفت و قبر او را زیارت کرد. او درآستانه‌ی ۴۰ سالگی به فلسفه بودا علاقه‌مند شد و اتفاقا نمایشنامه‎ای هم درباره‌ی بودا نوشت. دومین اتفاق پررنگی که بر زندگی و آثارش تاثیر زیادی گذاشت، جنگ جهانی دوم بود. نیکوس در طول جنگ جهانی دوم «ادیسه هومر» را با کمک و مشاوره‌ی فیلسوفی به نام یوآنیس کاکریدیس، دوباره ترجمه کرد و ادامه‌ی آن را نوشت. جنگ رو به پایان بود که نیکوس ۶۲ ساله رهبری یک حزب کوچک کمونیست را بر عهده گرفت و کمی بعد به عنوان وزیر وارد دولت یونان شد اما خیلی زود، یعنی درست یک سال بعد، از سمتش استعفا داد.

نیکوس تنها یک نویسنده نبود. او عارفی زاهد، شاعری توانا، خبرنگاری خبره، مترجمی کاربلد و جهانگردی ماجراجو بود. او به کشورهای مختلفی سفر کرد و حتی زمانی که بیمار شد و سرطان خون تمام بدنش را درگیر کرد، از سفر دست نکشید و به کشورهای ژاپن و چین رفت تا آخرین مقاصدِ جهانگردی‌اش را در شرق آسیا دیده باشد. اما در راه بازگشت سخت بیمار شد، برای درمان به آلمان رفت و در بیمارستانی در همان کشور درگذشت.

کازانتزاکیس به زنده نگه داشتن زبان و تاریخ یونانی، مخصوصا زبان‌ روستاهای مختلف یا زبان دهقانان یونان علاقه فراوانی داشت. به همین خاطر در تمام رمان‌هایی که نوشت، تاریخ با اتفاقات رمان طوری در هم آمیخته که خواننده در حین خواندن داستان، به نوعی بخشی از تاریخ یونان را هم می خواند. از طرفی پیتر بین، در تحقیقی که از زندگی کازانتزاکیس انجام داده این‌طور استدلال کرده است که برخی از استعاره‌هایی که کازانتزاکیس در رمان‌هایش استفاده کرده مستقیما از زبان دهقانانی آورده شده که او در زمان سفر به یونان با آنان آشنا شده بود. او این چنین ادعا کرده که کازانتزاکیس، با این کار علاوه بر اینکه به روایات خود در رمان‌هایش اصالت بخشیده، باعث شده زبان محلی بخشی از روستاهای یونان و همچنین زبان خاص دهقانان این کشور حفظ شود.

 بعدتر جسد او را به یونان منتقل کردند، اما اسقف یونان او را مرتد خواند و اعلام کرد در هیچ‌کدام از کلیساهای یونان نمی‌توان او را به خاک سپرد. با این حال چیزی حدود ۵۰ هزار نفر برای خاکسپاری او گرد هم آمدند و در نهایت او را در شهر هراکلیون به خاک سپردند. روی سنگ قبر او، جمله ای مشهور از او حک شده است: «نه آرزویی دارم، نه می‌ترسم. من آزادم.»

محمد قاضی
مترجمین
محمد قاضی

زندگی‌نامه محمد قاضی

محمد قاضی، فرزند عبدالخالق قاضی، امام جمعه مهاباد، ۱۲ مرداد سال ۱۲۹۲ در مهاباد به دنیا آمد. او در کتاب «خاطرات یک مترجم» درباره‌ی خانواده اش نوشته است: «زاده پدری هستم ملا و پیش نماز و مادری سخت متعصب و مقید به سنن آبا و اجدادی.» محمد قاضی فرزند چهارم خانواده اش بود. ولی سه فرزند پیش از او، در خردسالی از دنیا رفته بودند. او در کتاب تعریف می کند که پدرش «امام» به نام محمد علاقمند بود و دوست داشت پسری به این نام داشته باشد. برای همین از این سه فرزند فوت شده، که دو نفرشان پسر بودند، نام هر دو را محمد گذاشته بود. اما این بچه ها زنده نمانده بودند برای همین این نام از نظر آمنه خانم، مادر محمد قاضی، خوش یمن نبود. با این حال وقتی او برای بار چهارم باردار شد و پسری زایید، پدرش نام این پسر را هم محمد گذاشت: «این محمد ثالث من هستم و خدا رحم کرد که شهید ثالث نشدم... من اگر از دودمان سلاطین آل عثمان بودم لابد سلطان محمد ثالث لقب می گرفتم. و اگر از سلاله امامان یمن بودم بی شک مرا به نام امام محمد ثالث می شناختند. ای کاش پدرم، امام زنده بود و می دید که سرانجام در این نبرد نامگذاری محمد بر شیطان پیروز شده و آخر توانسته پسری محمد نام از خود بر جای بگذارد.» اما پدرش در شش، هفت سالگی محمد از دنیا رفت و ازدواج مجدد مادرش، کودکی او را با مشقت بسیاری همراه کرد. محمد از ۸ تا ۱۵ سالگی را نزد بزرگان خانواده پدری اش گذراند و با کمک آنها به تنها دبستان مهاباد رفت و دیپلم سال ششم ابتدایی را با رتبه اول از آنجا گرفت. چون مهاباد دبیرستان نداشت که ادامه تحصیل بدهد وقتی متوجه شد فردی به نام «عبدالرحمان گیو» که در بغداد تحصیل کرده و از عراق به مهاباد برگشته بود، زبان فرانسه تدریس می کند، نزد او رفت و به عنوان تنها شاگرد گیو در زمانه ای که مردم هنوز دانستن زبان غیر مسلمانان را عملی مکروه و کفرآمیز می دانستند از او آموزش زبان گرفت. آشنایی او با زبان فرانسه در این برحه، بذر علاقه به ترجمه را در ذهن او کاشت. ولی چون دستش به جایی بند نبود، به عمویش دکتر جواد قاضی که در آلمان تحصیل کرده و در این زمان به ایران منتقل شده و شغل خوبی در وزارت عدلیه داشت، نامه نوشت که به او برای ادامه تحصیل کمک کند. این اتفاق افتاد و محمد به تهران آمد و مشغول به تحصیل در مدرسه دارالفنون شد. او در سال ۱۳۱۵ در رشته‌ی ادبی از همین مدرسه دیپلم گرفت و بلافاصله وارد دانشگاه تهران شد و حقوق خواند. او سه سال بعد یعنی در سال ۱۳۱۸ از این دانشگاه فارغ التحصیل شد. همان سال به سربازی رفت و طی دو سال، دوره خدمت نظام را با درجه ستوان دومی به پایان رساند. کمی قبل تر و از سال ۱۳۱۶ دوران ترجمه او آغاز شده بود. در سال ۱۳۳۳ کتاب شازده کوچولو اثر آنتوان دو سنت اگزوپری و بین سال‌های ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۷ ترجمه کتاب «دن کیشوت» اثر سروانتس را روانه بازار کرد. او برای ترجمه‌ی بسیار خوب این کتاب جایزه‌ی بهترین ترجمه سال را از دانشگاه تهران گرفت. او ۵۰ سال به کار ترجمه پرداخت و در این نیم قرن چیزی حدود ۷۰ کتاب را ترجمه کرد. پدر ترجمه نوین ایران در دی ماه ۱۳۷۶ در سن ۸۴ سالگی دار فانی را وداع گفت و به مهاباد منتقل و در زادگاهش به خاک سپرده شد.

درباره محمد قاضی

نقطه‌ی شروع کار ترجمه برای محمد قاضی، از ۲۴ سالگی بود. قبل از آغاز سربازی. او در سال ۱۳۱۶ اولین کتابش «سناریوی دن کیشوت» را ترجمه کرد تا خود را در راه ترجمه بیازماید. وقتی برای کتابش انتشاراتی پیدا شد و عده ای از فرانسوی دان ها تائیدش کردند، محمد قاضی تصمیم گرفت این راه را ادامه دهد و در سال ۱۳۱۷ کتاب دومش «کلود ولگرد» اثر ویکتور هوگو را ترجمه کرد. البته بعد از این ترجمه و نوشتن یک داستان کوتاه به نام «زارا»، او برای ۱۰ سال کار ترجمه را کنار گذاشت ولی عشق به ادبیات رهایش نکرد و سال ۱۳۲۹، با کتابی دیگر که عمویش به او پیشنهاد داده بود به کار ترجمه برگشت. این کتاب «جزیره پنگوئن» اثر آناتول فرانس بود که در ابتدا به خاطر محبوب نبودن نویسنده اش در ایران، ناشری برای آن پیدا نمی‌شد اما وقتی در نهایت انتشاران صفی علیشاه، با شرط و شروط آن را چاپ کرد، جزیره پنگوئن به یکی از پر خواننده‌ترین کتاب‌های زمان خود تبدیل شد. نجف دریابندری که خود یکی از مترجمان برجسته ایران است، بعدا درباره‌ی این کتاب نوشت «محمد قاضی آناتول فرانس را نجات داد» او در مقاله‌ای که با همین نام در روزنامه‌ی اطلاعات منتشرکرد این کتاب را نقطه‌ی پررنگی در کارنامه‌ی‌ محمد قاضی دانست.محمد قاضی در انتخاب کتاب برای ترجمه وسواس داشت و همین وسواس باعث شد، ترجمه بسیاری از شاهکارهای ادبی جهان را در کارنامه‌اش داشته باشد و ما درهر دوره ای از زندگی، یعنی بزرگسالی، نوجوانی و حتی کودکی، کتابی با ترجمه او خوانده باشیم. از طرفی تسلط او به چند زبان باعث شد ترجمه‌های دست اول، بکر و روانی از کتاب‌های خارجی ارائه دهد. علاوه بر این وفاداری او نسبت به متن، باعث انتقال تمام و کمال واژگان، اصطلاحات و مفاهیم هر کتاب شده است. شاید جالب باشد بدانید که به محمد قاضی لقب «حنجره ی زبان فارسی» یا «حنجره ی ترجمه» داده اند. دلیل این لقب این است که او در دو دهه ی آخر عمر به خاطر سرطان حنجره و عمل تخلیه ی حنجره، بیشتر در سکوت بود و در عین حال یک آن از ترجمه دست نکشید و به قولی در عین خاموشی، صدای او در ترجمه تا پایان عمر شنیده می شد.

جوایز محمد قاضی

  • جایزه بهترین ترجمه سال برای ترجمه دوره کامل کتاب دن کیشوت اثر سروانتس (۱۳۳۶)
نیکوس کازانتزاکیس
نیکوس کازانتزاکیس
نویسنده
زمانی که من در سنین پیری شروع به نوشتن کاپیتان میکلس کردم هدف مخفی من این بود: با استفاده از کلمات، چشم‌اندازی از جهان را که اولین بار توسط چشمان کودکی من دیده و خلق شده بود، نجات دهم. و وقتی می‌گویم چشم‌انداز جهان، منظورم رویای کرت است.

محمد قاضی
محمد قاضی
مترجم
روایات کتاب بسیار تکان‌دهنده است و بسیاری از وقایع آن ممکن است باورنکردنی به نظر برسد ولی هرکس اندک معرفتی به احوال کرت و تاریخ آن داشته باشد درمی‌یابد که اشخاص این کتاب واقعی هستند، گو اینکه نویسنده برخی از ایشان را عظیمتر از واقع جلوه‌گر ساخته است، و این خود شرط اصلی حماسه‌ای اصیل است... این کتاب حماسه‌ای قهرمانی و فاجعه‌ای انسانی است؛ برای خود دنیایی است پر از مهر و کین، پر از نور و آتش، که بر فرازش عقابی با بالهای گسترده در پرواز است. این عقاب کازانتزاکیس است.

نقل‌قول از کتاب

«پهلوان میکلس سر به زیر انداخته بود و هوا را با نفرت استنشاق می‌کرد. یک دم با خود اندیشید «من اینجا چه می‌کنم؟ اینجا بوی ترک می‌دهد!»


کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۳۸

«باری در آن ایام که جانوران با آدم‍ها و با برگ مو حرف می‌زدند بز نری وارد موستانی شد و به خوردن برگ مو پرداخت. بزه هی می‌خورد و می‌خورد و می‌خورد، بیچاره مو رنج می‌کشید. آخر پاشا افندم، تو که می‌دانی، مو هم برای خود جانی دارد. مو رو ترش کرد و فریاد زد: ای بز لعنتی، هی بخور و هی بخور و هی بخور، هی چربی بگیر و چاق شو تا خوب پروار شوی. آن وقت مطمئن باش که من ساقه‌های بلند خود را خواهم داد تا برای کباب کردن تو هیزم شوند.»


کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۳۹۷

خوشا به حال کسی که چنین دشمنی دارد.


کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۴۶

«من قبل از آنکه از خانه خود بروم صندوقچه پدرم را باز کردم و پرچمی را که در آن پنهان کرده بود برداشتم. زنده باد اتحاد! اینک شما حروف روی پرچم را بخوانید: آزادی یا مرگ!»


کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۳۹۲

«چهره کرت گرفته و دردآلو است. در حقیقت درد کرت همان درد بسیار دیرینه، مقدس، تلخ و غرورآمیز مادرانی است که قهرمان زاییده‌اند و سپس مرگ (آنها را) به عزای فرزندان قهرمانشان نشانده است.»


کتاب آزادی یا مرگ – صفحه ۶۴۰

کتاب‌های نویسنده

مسیح باز مصلوب

مشاهده

زوربای یونانی

مشاهده

کتاب‌های مترجم

کمون پاریس

مشاهده

فاجعه سرخ پوستان امریکا (دلم رابه خاک بسپار)

مشاهده

سرمایه‌داری آمریکا

مشاهده

بیست کشور آمریکای لاتین

مشاهده

ایالات نامتحد

مشاهده

مسیح باز مصلوب

مشاهده

زوربای یونانی

مشاهده