
هاینار کیپهارت
نویسنده
هاینار کیپهارت متولد لهستان، از مهمترین چهرههای درام مستند در قرن بیستم آلمان بود. او با بهرهگیری از تکنیکهای واقعگرایی سیاسی و استفاده مستقیم از اسناد و منابع تاریخی، گونهای نو از نمایشنامهنویسی را شکل داد که مرز میان ادبیات، تاریخ و تحلیل سیاسی را در هم شکست.

درباره هاینار کیپهارت
زندگینامه هاینار کیپهارت
هاینار کیپهارت در ۸ مارس ۱۹۲۲ در هایدرسدورف، سیلزیای سفلی (اکنون لاگیهونیکی، لهستان) به دنیا آمد. پدرش، هاینریش کیپهارت، دندانپزشک بود و مادرش، الفریده، خانهدار. او دوران کودکی خود را در گنادنفرای گذراند و از سال ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۲ در مدرسه روستا تحصیل کرد. پس از آن، به دبیرستانهای مختلفی رفت و در نهایت در سال ۱۹۴۰ از دبیرستان مولتکهپلاتز در کرفلد فارغالتحصیل شد.
در سال ۱۹۴۰، کیپهارت تحصیلات پزشکی خود را در دانشگاه بُن آغاز کرد، اما در سال ۱۹۴۲ به خدمت نظام وظیفه فراخوانده شد و به جبهه شرقی اعزام گردید. در طول یکی از مرخصیهای خود در سال ۱۹۴۲، با لوره هانن ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای لینده (۱۹۴۳) و یان (۱۹۵۰) بود. در سال ۱۹۴۴، به یک واحد پزشکی دانشجویی در کونیگسبرگ منتقل شد و سپس به برسلاو و وورتسبورگ رفت. در اوایل سال ۱۹۴۵، هنگامی که دوباره به جبهه اعزام شد، تصمیم به فرار گرفت و به دالبروخ رفت، جایی که همسر و مادرش به آنجا نقل مکان کرده بودند. پس از پایان جنگ، به کرفلد بازگشت و تحصیلات پزشکی خود را در آکادمی پزشکی دوسلدورف ادامه داد و در سال ۱۹۵۰ با ارائه پایاننامهای درباره پیشبینی رشد هوشی کودکان، دکترای خود را دریافت کرد.
در سال ۱۹۵۰، کیپهارت به برلین شرقی نقل مکان کرد و در بیمارستان چریته به عنوان پزشک مشغول به کار شد. در همان سال، اولین اثر ادبی خود را با عنوان «در میانه این قرن» در مجله «آوفباو» منتشر کرد. او سپس به تئاتر آلمان در برلین پیوست و به عنوان ویراستار، دراماتورژ و سرانجام به عنوان سرپرست دراماتورژی فعالیت کرد. در سال ۱۹۵۳، عضو حزب اتحاد سوسیالیستی آلمان (SED) شد و برای نمایشنامه «جستجوی فوری برای شکسپیر» جایزه ملی جمهوری دموکراتیک آلمان را دریافت کرد.
با افزایش فشارهای سیاسی پس از قیام مجارستان در سال ۱۹۵۶، کیپهارت در سال ۱۹۵۸ از تئاتر آلمان استعفا داد و در سال ۱۹۵۹ به دوسلدورف رفت. او در آنجا قراردادی با کارل-هاینز اشتروکس، مدیر تئاتر دوسلدورف، امضا کرد و نمایشنامه «سگ ژنرال» را نوشت. کیپهارت که پیش از این از همسر خود جدا شدهبود، در سال ۱۹۶۱، به مونیخ نقل مکان کرد و در سال ۱۹۶۲ با پیا-ماریا پاول آشنا شد. آنها در سال ۱۹۷۱ ازدواج کردند و دو فرزند به نامهای فرانتس (۱۹۶۶) و مورتس (۱۹۶۹) داشتند.
در سال ۱۹۶۴، نمایشنامه «در مورد ج. رابرت اوپنهایمر» را نوشت که در برلین غربی و مونیخ به کارگردانی اروین پیسکاتور و پل فِرهوفن به روی صحنه رفت و موفقیت زیادی کسب کرد. این نمایشنامه جوایزی مانند جایزه گرهارت هاوپتمان و جایزه تلویزیونی آکادمی هنرهای نمایشی آلمان را برای او به ارمغان آورد. در سال ۱۹۶۵، به همراه فرانتس پیتر ویرت، جایزه آدولف گریم را برای «داستان جوئل برند» دریافت کرد.
در سال ۱۹۶۹، به عنوان سرپرست دراماتورژی در تئاتر کامرشپیل مونیخ منصوب شد، اما در سال ۱۹۷۱ به دلیل جنجالهای سیاسی، این سمت را از دست داد. پس از ازدواج با پیا در سال ۱۹۷۱، به آنجلسبروک در فرانکن برگ نقل مکان کردند. در سالهای پایانی عمر، کیپهارت به اوج خلاقیت خود رسید و در سال ۱۹۷۷ جایزه ادبی شهر برمن را دریافت کرد. او در سال ۱۹۸۱ در «دیدار برلین برای ترویج صلح» شرکت کرد و در ۱۸ نوامبر ۱۹۸۲ در مونیخ درگذشت. مزار او در گورستان رایشنکیرشن در فرانکن برگ قرار دارد.
درباره هاینار کیپهارت
هاینار کیپهارت (Heinar Kipphardt) از مهمترین چهرههای درام مستند (Dokumentartheater) در قرن بیستم آلمان بود. او با بهرهگیری از تکنیکهای واقعگرایی سیاسی و استفاده مستقیم از اسناد و منابع تاریخی، گونهای نو از نمایشنامهنویسی را شکل داد که مرز میان ادبیات، تاریخ و تحلیل سیاسی را در هم شکست. آنچه کیپهارت را از بسیاری از همعصرانش متمایز میسازد، نگاه انتقادی او به ساختارهای قدرت، علم، و ایدئولوژی بود، همراه با باور عمیق به مسئولیت فرد در برابر جامعه و تاریخ.
کیپهارت که در اصل پزشک بود، نگاه دقیق و تحلیلیاش به روان انسان را به جهان نمایشنامهنویسی منتقل کرد. در آثار او، شخصیتها اغلب در تنش میان هویت فردی و فشارهای بیرونی قرار دارند. این رویکرد در آثار شاخص او مانند «قضیهي رابرت اوپنهایمر»، «داستان جوئل برند» و «مارس» دیده میشود؛ نمایشهایی که در آنها از دیالوگهای مستند و دادههای آرشیوی استفاده میشود، اما آنها را در ساختاری دراماتیک بازآفرینی میکند.
کیپهارت بهویژه به سرنوشت افرادی توجه داشت که قربانی سیستمهای سیاسی، ایدئولوژیک یا بوروکراتیک میشدند. او در نمایشنامه «اوپنهایمر» به موضوع اخلاق علم، سوظن ایدئولوژیک، و بحران هویت فرد در مقابل دولت میپردازد؛ در حالیکه در «جوئل برند» به بازجویی از وجدان اروپای پس از هولوکاست نزدیک میشود. او تاریخ را صرفاً عرصهای برای بازگویی نمیدید، بلکه آن را صحنهای برای مکاشفه اخلاقی و هویتی تلقی میکرد.
در زمینه سبک، کیپهارت تلفیقی از واقعگرایی برشتگونه، مستندسازی رسانهای و درام دیالوگمحور را به کار میبرد. او بهدنبال تحریک صرف احساسات مخاطب نبود، بلکه میخواست او را وادار به اندیشیدن و داوری کند. همین باعث شد آثارش در محافل تئاتری آلمان غربی و همچنین در برادوی آمریکا مورد توجه قرار گیرد.
با آنکه بیشتر آثار او در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی تولید شدند، ولی اهمیت آنها با گذر زمان کاهش نیافته است. کیپهارت را باید بخشی از میراث تئاتر سیاسی اروپا دانست؛ نویسندهای که در تقاطع وجدان، قدرت و حقیقت ایستاد و این سه را با زبانی روشن، مستند و غیرشعاری به روی صحنه برد.