
نیکوس کازانتزاکیس
نویسنده
مطالعهی فلسفه تاثیر بسیار مستقیمی بر آثار این نویسنده گذاشت و این نگاه فلسفی به دنیا، جستجوی معنای زندگی، آزادی، جاودانگیِ روح انسان، و غلبه انسان بر حرص، ترس، دروغ و تنبلی تقریبا در تمامی آثار او مشهود است. همچنین وی به زنده نگه داشتن زبان و تاریخ یونانی، مخصوصا زبان روستاهای مختلف یا زبان دهقانان یونان علاقه فراوانی داشت.

درباره نیکوس کازانتزاکیس
زندگینامه نیکوس کازانتزاکیس
نیکوس کازانتراکیس (۱۹۵۷ – ۱۸۸۳) نویسندهای که با آثارش روح انسان را به جستجو و پرسشگری وامیدارد، در حالی در شهر هراکلیون جزیره کرت به دنیا آمد که هموطنانش درگیر جنگی گسترده و همه جانبه، برای بیرون آمدن از زیر سلطه ترکهای عثمانی بودند. خودش در این باره میگوید: «قسمتم اين بود كه در لحظهی بحراني جنگ كرت براي آزادي، در اين سرزمين به دنيا بيايم و بدين ترتيب از همان اوان كودكي متوجه شدم دنيا مالك چیزی است عزيزتر از زندگي، نوشين تر از سعادت: آزادي».
زندگی زیر سایهی جنگ و رویارویی دائمی با مرگ در کودکی، از او انسانی ساخت که در بزرگسالی همواره در اندیشهی آزادی بود و در راه آن می نوشت. اغلب رمان های کازانتزاکیس در بستر تاریخ سرزمینش روایت می شود و به جنگ مردمان کرت و… با عثمانی ها اشاره دارد. حتی خاطرات شخصی او و افرادی که او از کودکی می شناخت، نقشی در پیشبرد داستان های او دارند. به خصوص که در کودکی، زمانی که به خاطر امنیت بیشتر با مادر و خواهرش از کرت رفته بودند، پدرش به او گفته بود: «فراموش نکن که تو اهل کرت هستی. ذهنت مال تو نیست، به کرت متعلق است. تا میتوانی تیزش کن که روزی بتوانی برای آزادی کرت به کارش ببری. حالا که با سلاح نمیتوانی کمک کنی چرا با قلم این کار را نکنی؟ قلم هم تفنگ است. می فهمی که از تو چه میخواهم؟ بگو آری. همین برای امروز، فردا و همیشه بس است. مرا روسیاه نکن.» و بعدا که او در مدرسه بسیار موفق عمل کرده بود به او گفته بود: «تو کرت را سرشکسته نکردی».
خانوادهی او از سمت پدری، مردانی بزن بهادر، قوی هیکل وعبوس بودند. کازانتزاکس در کتاب «گزارش به خاک یونان» اجدادش را دزدان دریایی مشهوری معرفی میکند که مو به تن مسافران کشتیها راست میکردند. او تعریف کرده است که پدران او در دریا جلوی کشتیها را میگرفتند و بیرحمانه مسافران آنها را از بین برده و غنیمتها را با خودشان به کرت میآوردند. یک بار که یک کشتی با بار ادویه را به چنگ آورده بودند، جدش که ندانسته بود این ادویه به چه دردی می خورد، همه را به دریا ریخته بود و تا مدتها بعد، ساحل بوی دارچین و دیگر ادویهها را میداد. با این حال در دوارن کودکی نیکوس و قبل از آن، پدر و پدربزرگ او در راه آزادی کرت میجنگیدند و سربازان عثمانی سر پدربزرگش را در جریان مبارزه بریده بودند. در مقابل خانوادهی پدری، خانوادهی مادریاش به نظر آرام و بی حاشیه بودند. آنها روی خاک کار می کردند. کشاورز بودند. پدر نیکوس – پهلوان میکائیل کازانتزاکیس – هم کشاورز بود و علاوه بر آن، دستی هم در تجارت داشت. مادرش – چریستو – زنی مذهبی و بسیار سنتی بود و از همین رو تاثیر زیادی بر شکلگیری افکار و نگرشهای مذهبی پسرش داشت. نیکوس تحصیلات ابتدایی را در جزیره کرت گذراند. بعدتر به خاطر تشدید درگیریها، او و خانوادهاش مجبور به ترک شش ماههی جزیره و نقل مکان به جزیرهی ناکسوس شدند. او در جزیره ناکسوس وارد مدرسه صلیب مقدس شد و بیش از پیش با دین مسیحیت خو گرفت. شاید بتوان گفت زندگی در این جزیره در علاقه او به حضرت مسیح بی تاثیر نبوده است. او قبل از رفتن به پاریس برای ادامه تحصیلات تکمیلی در فلسفه زیر نظر هنری برگسون، در آتن حقوق خواند و در سال ۱۹۰۶ دکترا گرفت. بین سالهای ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۶ بود که علاقه شدیدی به نیچه پیدا کرد و به طور جدی به نوشتن پرداخت. بعد از بازگشت به یونان، اغلب به خبرنگاری و روزنامه نگاری مشغول بود. وقتی تنها ۳۶ سال داشت به عنوان مدیر کل وزارت رفاه اجتماعی منصوب شد و ۲۷ سال بعد یعنی در سال ۱۹۴۶ به عنوان مشاور ادبی یونسکو انتخاب شد. در میان افتخارات او میتوان به انتصاب او به عنوان رئیس انجمن ادبی یونان، برنده جایزه صلح بین الملل در سال ۱۹۵۶ و نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۵۷، اشاره کرد. او در این سال جایزه نوبل را تنها با اختلاف یک رای به آلبر کامو واگذار کرد. جایزهای که خود آلبر کامو معتقد بود «کازانتزاکیس صدها بار بیشتر از او سزاوار این جایزه بود.»
درباره نیکوس کازانتزاکیس
نیکوس کازانتزاکیس در سال ۱۹۰۶ میلادی قبل از گرفتن مدرک دانشگاهیاش، مقالهی «بیماری قرن» و رمان «مار و زنبق» را نوشت و منتشر کرد. شاید بتوان گفت نقطه شروع نویسندگی کازانتزاکیس همینجا بود. درست جایی که دو نوشته منتشر شده داشت و در حال نگارش نمایشنامه «روز میگذرد» بود. اما بیشترین چیزی که باعث شهرتش شد نگارش و انتشار کتاب «مسیح باز مصلوب» یا رنجهای یونانی بود. کلیسای کاتولیک و ارتدکس به شدت با این کتاب مخالف کرد، تا آنجا که سال ۱۹۵۴ این کتاب در لیست کتابهای ممنوعه قرار گرفت و دردسرهای زیادی برای او به وجود آورد. مطالعهی فلسفه تاثیر بسیار مستقیمی بر آثارش گذاشت و این نگاه فلسفی به دنیا، جستجوی معنای زندگی، آزادی، جاودانگیِ روح انسان، و غلبه انسان بر حرص، ترس، دروغ و تنبلی تقریبا در تمامی آثار او مشهود است. او که شیفتهی نیچه و تفکراتش بود، چندین و چندبار به زادگاه نیچه رفت و قبر او را زیارت کرد. او درآستانهی ۴۰ سالگی به فلسفه بودا علاقهمند شد و اتفاقا نمایشنامهای هم دربارهی بودا نوشت. دومین اتفاق پررنگی که بر زندگی و آثارش تاثیر زیادی گذاشت، جنگ جهانی دوم بود. نیکوس در طول جنگ جهانی دوم «ادیسه هومر» را با کمک و مشاورهی فیلسوفی به نام یوآنیس کاکریدیس، دوباره ترجمه کرد و ادامهی آن را نوشت. جنگ رو به پایان بود که نیکوس ۶۲ ساله رهبری یک حزب کوچک کمونیست را بر عهده گرفت و کمی بعد به عنوان وزیر وارد دولت یونان شد اما خیلی زود، یعنی درست یک سال بعد، از سمتش استعفا داد.
نیکوس تنها یک نویسنده نبود. او عارفی زاهد، شاعری توانا، خبرنگاری خبره، مترجمی کاربلد و جهانگردی ماجراجو بود. او به کشورهای مختلفی سفر کرد و حتی زمانی که بیمار شد و سرطان خون تمام بدنش را درگیر کرد، از سفر دست نکشید و به کشورهای ژاپن و چین رفت تا آخرین مقاصدِ جهانگردیاش را در شرق آسیا دیده باشد. اما در راه بازگشت سخت بیمار شد، برای درمان به آلمان رفت و در بیمارستانی در همان کشور درگذشت.
کازانتزاکیس به زنده نگه داشتن زبان و تاریخ یونانی، مخصوصا زبان روستاهای مختلف یا زبان دهقانان یونان علاقه فراوانی داشت. به همین خاطر در تمام رمانهایی که نوشت، تاریخ با اتفاقات رمان طوری در هم آمیخته که خواننده در حین خواندن داستان، به نوعی بخشی از تاریخ یونان را هم می خواند. از طرفی پیتر بین، در تحقیقی که از زندگی کازانتزاکیس انجام داده اینطور استدلال کرده است که برخی از استعارههایی که کازانتزاکیس در رمانهایش استفاده کرده مستقیما از زبان دهقانانی آورده شده که او در زمان سفر به یونان با آنان آشنا شده بود. او این چنین ادعا کرده که کازانتزاکیس، با این کار علاوه بر اینکه به روایات خود در رمانهایش اصالت بخشیده، باعث شده زبان محلی بخشی از روستاهای یونان و همچنین زبان خاص دهقانان این کشور حفظ شود.
بعدتر جسد او را به یونان منتقل کردند، اما اسقف یونان او را مرتد خواند و اعلام کرد در هیچکدام از کلیساهای یونان نمیتوان او را به خاک سپرد. با این حال چیزی حدود ۵۰ هزار نفر برای خاکسپاری او گرد هم آمدند و در نهایت او را در شهر هراکلیون به خاک سپردند. روی سنگ قبر او، جمله ای مشهور از او حک شده است: «نه آرزویی دارم، نه میترسم. من آزادم.»