درباره کتاب
كتاب «انقلاب آفریقا» به عقیده ی ناشر فرانسوي آن، مربوط به فعالترين دوره زندگي فرانتس فانون است؛ يعني دورهاي كه از «پوست سياه صورتكهاي سفيد» در سال ۱۹۵۲ و در بيست و هشت سالگي او شروع شد و تا زمان چاپ كتاب «نفرينشدگان زمين» (۱۹۶۱) که تقریبا مقارن با مرگ او بود، ادامه داشت. اين كتاب، مجموعه ی آثار و نوشتههايي است كه اغلبشان پيش از انتشار در این کتاب، در مجله های مختلف به چاپ رسيده و ناشر اقدام به جمعآوريشان كرده است. در واقع ما با كتابي روبهرو هستيم كه مجموعهاي از مقالههاي مختلفی است که نویسنده در طول حیاتش نوشته است. دو مقاله اول كتاب، در سالهاي ۱۹۵۲ و ۱۹۵۵ منتشر شده است. اينها براي زماني است كه تحصيلات فانون در روانكاوي به پايان رسيده و او می توانست در مورد فرد استعمار شده به لحاظ روانی تحلیل ارائه دهد. باقي مقالهها هم با اينكه در زمانهاي مختلف منتشر شدهاند، اما وحدت رويه دارند. مقاله نژادگرايي و فرهنگ او، در واقع متن سخنرانياش در سال ۱۹۵۶ در اولين كنگره نويسندگان سياهپوست است كه نشان ميدهد چرا او سر از الجزاير و زندگي در ميان استعمارزدگان درآورده است. دو مقاله بعدی مربوط به زمانی است که پليس متوجه فعاليتهاي او در جبهه آزاديبخش شد، و تصميم به دستگيرياش گرفت. اما او هنگام عزيمت به تونس، استعفانامهاي نوشت كه تحت عنوان نامه به وزير مقيم و نيز نامه به يك فرانسوي در اين كتاب منتشر شده. فانون بعدها به تونس رفت و در ارگان مطبوعاتي جبهه آزاديبخش الجزاير، يعني المجاهد، فعالیت کرد؛ بخش اعظم نوشتههاي او كه در اين كتاب ميبينيد، مربوط به اين دوره است. جالب اينكه مقالات المجاهد بدون نام منتشر ميشدند و بعد از درگذشت او، با نظارت همسرش، بخشهايي كه اطمينان حاصل شده بود حاصل قلم و نگاه و تفكر اوست، در اينجا آمده است.
بریده خواندنی
ميگويند انسان مدام موضوع تفكر و بحث خود انسان است و وقتي كسي ادعا كند ديگر اينطور نيست، در واقع منكر وجود خود شده است. باري، به ظاهر توصيف بعد اوليه تمام مسائل انساني، امري است ممكن؛ به عبارتي ديگر ظاهرا همه مسائلي كه انسان براي خود مطرح ميكند در يك جمله خلاصه ميشود:«آيا من با كردار خود يا خودداري خود به تنزل و سقوط واقعيت بشري كمك نكردهام؟». «آيا من در هر موردي انسان درون خود را به ياري طلبيده و به كار گماردهام؟»
در اين سطور، سعي من اين است كه ثابت كنم در مورد خاص افراد شمال آفريقا كه به فرانسه مهاجرت كردهاند، اين خطر وجود دارد كه نظريهاي «غيرانساني» به وجود آيد و قوانين و قواعد و الزامهايي پيدا كند. تمام اين انسانهايي كه گرسنهاند، تمام اين انسانهايي كه گرفتار سرما هستند، تمام اين انسانهايي كه با ترس روبهرو ميباشند… تمام اين انسانهايي كه باعث ترس ما ميشوند، تمام اين انسانهايي كه زمرد … روياهاي ما را ميشكنند، اين انسانهايي كه انحناي ظريف تبسمهاي ما را بر هم ميزنند، تمام اين انسانهايي كه در برابر ما قرار دارند و از ما سئوال نميكنند ولي ما سئوالات عجيبي از آنها ميكنيم.
– اينها چيستند؟
از شما ميپرسم. از خود ميپرسم. چيستند اين مخلوقات گرسنه بشري كه در مرزهاي غير قابل لمس شناسايي كامل به عنوان بشر چمباتمه زدهاند؟(اينها را من در اثر تجربيات روشن و دهشتناك خود شخصا ميدانم).
در واقع چيستند اين آفريدگاني كه خود را پنهان ميكنند. اين مخلوقاتي كه در زير حقيقت اجتماعي عنوانها و اوصافي از قبيل «بز»، «عرب»، «حرمزاده» یا «سيدي» پنهان شدهاند؟
نظر اول: اغلب اوقات رفتار فرد شمال آفريقايي باعث ميشود اطبا و كاركنان بيمارستانها نسبت به واقعيت بيماري وي مشكوك و مظنون گردند.
فرد شمال آفريقا جز در موارد فوري، مثل انسداد روده، جراحت، تصادف و موارد مشابه آن، وقتي نزد طبيب ميرود نميداند چه دردي دارد. شكمش درد ميكند، سرش درد ميكند، پشتش درد ميكند، همه جاي بدنش درد ميكند. درد خيلي شديدي دارد. قيافهاش هم حكايت از درد شديد دارد. رنجي دارد كه ديگران را هم ناراحت ميكند…
– موضوع از چه قرار است؟
– آقای دکتر دارم میمیرم
– صدا شکسته است. به زحمت از گلو بیرون می آید.
– کجایت درد میکند؟
– همه جا آقای دکتر!
توضیح خواستن فایده ندارد. هر چه سعی کنید چیزی دستگیرتان نمی شود. مثلا در مورد دردهایی که بر اثر زخم داخلی به وجود می آید دانستن موعد بروز درد مهم است اما ظاهراً مردم آفریقای شمالی با مطابقت دادن درد خود با مفهوم زمان مخالفند. نه اینکه نمی فهمند چون بیشتر اوقات با مترجمی همراهند ولی گویا برایشان مشکل است به آنجا که دیگر نیستند برگردند و به زمانی که گذشته است رجوع کنند. برای آنان گذشته دوره ایست ناراحت و سوزان و تمام امیدشان در این است که دیگر رنج نبرند و دیگر با این گذشته روبهرو نشوند.