یادداشتی بر کتاب «همزیایی» اثر ایوان ایلیچ

ایوان ایلیچ نویسنده و فیلسوف اتریشی (2002-1926) بود که بیشتر در زمینه نقد اجتماعی و فرهنگی فعالیت داشت. ایلیچ به خاطر انتقادات نوآورانهاش از نهادهای اجتماعی و سیستمهای مدرن مشهور است، بهویژه در موضوعاتی مانند آموزش و پرورش و پزشکی. ایلیچ در آثارش استدلال میکرد که نهادهای مدرن، به جای خدمت به انسان، تبدیل به سیستمهایی شدهاند که خودشان را بازتولید میکنند و باعث بیگانگی و وابستگی انسانها میشوند. برای مثال، او معتقد بود که مدارس رسمی، به جای آموزش واقعی، انسانها را از یادگیری خودجوش و تجربهگرایی دور کرده و آنها را به پذیرش نهادهای قدرت وادار میکنند. از کتابهای معروف او که در ایران نیز منتشر شدهاند میتوان به «فقر آموزش در آمریکای لاتین» که با ترجمه هوشنگ وزیری از سوی انتشارات خوارزمی منتشر شده و «انرژی و عدالت» که با ترجمه محمدعلی موحد از سوی نشر نو منتشر شده اشاره کرد. در این یادداشت سعی کردهام مروری داشته باشم بر کتاب «همزیایی» او که با ترجمه سروش حبیبی پس از 46 سال قرار است به زودی از سوی انتشارات خوارزمی منتشر شود.
با ظهور ایوان ایلیچ و عقاید جسورانهاش و طرح آنها در سطح جهانی، در سالهای دهه 40 و 50 شمسی ناشران ایرانی نیز به ترجمه آثار او اقبال نشان دادند. انتخاب این اثر از سوی علیرضا حیدری مدیرعامل وقت نشر خوارزمی و سپردن آن به مترجم چیرهدستی چون سروش حبیبی نیز مؤید هوشیاری این ناشر است. حال به دلایلی که مشخص نیست، در این 46 سال این کتاب منتشر نشده و حالا قرار است راهی بازار نشر شود. البته نباید صبوری و همراهی سرکار خانم ایران زندیه، همسر سروش حبیبی را که با همراهی خود انتشار این کتاب را امکانپذیر کردند، از یاد برد.
کتاب «همزیایی» در پنج فصل تنظیم شده است. فصل اول: دو آستانۀ تحول جهشی، فصل دوم: احیای همزیایی، فصل سوم: تعادل، فصل چهارم: مبانی و شرایط عقبگرد سیاسی و فصل پنجم: وارونهسازی سیاسی.
ایوان ایلیچ در این کتاب کلمهای جدید وارد فرهنگ انسان معاصر کرده است. او درباره این کلمه در مقدمه مینویسد: «جامعهای را که در آن ابزار کار جدید نه در خدمت مجموعۀ استواری از متخصصان متشکل، بلکه در اختیار افرادی باشد که با جامعه درآمیخته و در آن مستحیل شده باشند، جامعۀ همزیا نام میگذارم. جامعهای را همزیا یا درخور بقا مینامیم که ابزار در آن، تحت نظارت و در اختیار انسان باشد.» به نظر او انسان هوشیار و فرزانه انسانی است که شادکامی و تعادل خود را در به کار بردن ابزار همزیا میداند، نسبت به زندگی همنوعان خود بیاعتنا نیست و به آن فکر میکند.
نویسنده در ابتدا به طرح مسألهاش میپردازد. به طور خالصه معضل او سیستمهای جدید نظام پزشکی و سلامت و ماشینی شدن زندگی انسان معاصر است. او معتقد است در 50 سال اول قرن بیستم، دو اتفاق بزرگ زندگی انسان معاصر را تحتالشعاع خود قرار داده و او را از ریل طبیعی خارج کرده است.
یکی سیستم سلامت و مداوای بیماران است که در واقع تمرکز خود را بر بهبود زندگی افراد ثروتمند دنیا قرار داده و از توجه به سلامت فقرا غافل بوده است. از نظر او علم پزشکی تعریف بیماریها و تأثیر روشهای مداوا را تغییر داده است. پیشتاز این امر مردم کشورهای غربی بودهاند که یاد گرفتهاند برحسب موازین جدیدی که در هر زمان در محیط پزشکی معتبر است، خود را بیمار بدانند و درصدد مداوا برآیند. مراکز درمان نیز مقهور این وسواس شدهاند که همه چیز را از لحاظ کمی بسنجند و بر این اساس پزشکان توانستهاند دامنه موفقیت خود را به کمک معیارهایی ارزیابی کنند که خود قرار گذاشتهاند و سلامتی در نظام اقتصادی رشد، به صورت کالا درآمده است. در حالی که این نتایج آماری که حرفه پزشکی بیشتر و بیشتر از آن کسب آبرو میکند، چندان حاصل تلاش پزشکان نیست. کاهش بیماریها و تنزل میزان مرگ و میر درواقع بیش از هرچیز حاصل دگرگونیهایی است که در وضع سکونت و تغذیه مردم روی داده است و نیز نتیجه رواج بعضی قواعد بسیار ساده و ابتدایی بهداشتی. تأثیر لولهکشی فاضلاب، ضدعفونی کردن آب با کلر، دفع آفات و حشرات، الزام قابلههای بیسواد به رعایت نظافت و اجبار مسافران و روسپیان به ارائه گواهینامههای سلامتی بسیار بیشتر از تأثیر «روشهای» معالجه تخصصی و پیچیده پزشکی بوده است. خلاصه اینکه پیشرفت پزشکی بیشتر از اینکه در افزایش نیروی زندگی و قدرت پایداری افراد در برابر امراض بروز کند، در کاهش میزان ابتال ظاهر شده است.
ایوان ایلیچ دلیل بروز عمده بیماریهای قرن را همان سیستم پزشکی حاکم بر جامعه میداند. اینکه اندکی پس از جنگ جهانی دوم، معلوم شد پزشکی جدید خود موجب بروز عوارضی وخیم است. اما پزشکان مدتی وقت میخواستند تا به خطر جدید پی ببرند و این خطر عبارت بود از مقاوم شدن میکروبها به علت درمان با داروهای شیمیایی. آنها همچنین به همهگیری جدیدی پی بردند و آن بروز اختلالهای وراثتی بود و علت آن به کاربردن اشعه ایکس طی دوران بارداری بود و پزشکی با ایجاد انواع جدید بیماری به این وضع دامن زد.
بحران دوم مد نظر او ماشینی شدن زندگی انسان است. این بحران حاصل تلاشی نافرجام است و آن عبارت است از تلاش در جایگزین کردن بیحدوحصر ماشین به جای انسان. قدرت تشکیلات کجرفتار و انحرافیافته از هدف اصلی خود و نیروی موتور درواقع رؤیای رهایی انسانها را به انقیاد تولیدکنندگان و اعتیاد مصرفکنندگان مبدل کرده است.
او معتقد است انسان ظرف مدت یک قرن از مرحلهای که این وسایل موجب آزادیاش بود، به جایی رسیده است که خود بردهوار به خدمت آنها درآمده است. ایلیچ مینویسد آمریکاییان از زمان جنگ داخلی شروع به استفاده از وسایل نقلیه موتوری کردند. بسیاری از مردم از برکت این دستگاه توانستند چنان راحت سفر کنند که هیچ سلطانی تا آن زمان به خواب ندیده بود. اما انسان رفتهرفته راحتی و لذت مسافرت را از یاد برد و شیفته سرعت زیاد شد. از زمانی که صنعت حمل و نقل از دومین آستانه جهشی خود گذشت، این وسایل فواصلی ایجاد میکنند که خود قادر به طی آنها نیستند. سراسر جامعه پیوسته زمان بیشتر و بیشتری را در رفت و آمدی صرف میکند که قاعدتا نباید هدفی جز صرفهجویی در وقت داشته باشد. مثال هر امریکایی به طور متوسط، سالانه ۱۵۰۰ ساعت از وقت خود را وقف اتومبیلش میکند، یعنی علاوه بر راندن یا توقف در آن، برای پرداختن بهای آن و نیز بهای بنزین، لاستیک، عوارض جادهها، بیمه، جریمه و مالیاتها کار میکند. بدین ترتیب، روزی ۴ ساعت وقت او صرف اتومبیلش میشود، خواه در آن نشسته باشد خواه برای تأمین مخارج آن مشغول کار باشد. تازه تمام فعالیتهای مربوط به رفت وآمد در این حساب منظور نشده است؛ مثل زمانی را که انسان بنده موتور به منظور مداوای آسیبهای ناشی از اتومبیل در بیمارستان بستری میشود یا در دادگاه راهنمایی و رانندگی یا در تعمیرگاه طی میکند یا زمانی را که به تماشای آگهیهای مربوط به اتومبیل روی صفحه تلویزیون میگذراند و نیز مدت زمانی که کار میکند تا هزینه سفر با اتومبیل طی تعطیلات را به دست آورد. این فرد امریکایی ۱۵۰۰ ساعت کار میکند تا ۱۰ هزار کیلومتر راه بپیماید؛ یعنی برای پیمودن هر ۶ کیلومتر، ۱ ساعت عمر خود را در طبق اخلاص مینهد.
او مینویسد: «وسیله کار که ساخته دست انسان بوده لگامگسیخته شده و بر انسان لگام زده است. میخواستیم ماشین را در خدمت انسان به کار واداریم و انسان را بیاموزیم که با ماشین کار کند، اما این تلاش به شکست انجامید؛ زیرا اکنون میبینیم ماشین از ما «اطاعت» نمیکند و انتظارهای آن را از بشر حدی نیست.»
ایلیچ در ادامه راهکارهای خود را نیز ارائه میدهد. راهکار او عقبگرد از همه آن چیزی است که به عنوان پیشرفت بشری در قرن بیستم از آن یاد میشود: «حل این مشکل مستلزم عقبگردی اساسی است. فقط درصورتی میتوانیم ابزاری شایستۀ دست انسان پدید آوریم که ساخت بنیادی حاکم بر رابطۀ انسان و ابزار را وارونه کنیم.» به عقیده او اگر قرار است ابزارهایی در زندگی انسان باشد چنین ابزاری باید به سه نیاز پاسخ بدهد: بیآنکه اختیار و استقلال شخصی را مختل کند، ایجاد توان کند؛ دوم آنکه، نه ارباب پدید آورد و نه بنده و درنهایت، حدود عمل و تصمیمگیری شخصی را وسعت بخشد. انسان به ابزاری نیازمند است که به کمک آن کار کند، نه ابزاری که به جای او کار کند. به روشهایی فنی احتیاج دارد که انرژی شخصی و نیروی ذهنی او را به بهترین وجه شکوفا کند و از آنها بهرهبرداری کند، نه آنکه آنها را بردهوار تابع برنامهای کند که از پیش معین شده است.
به همین دلیل باید نهادهای صنعتی را از بیخ و بن وارونه کرد و جامعه را از پایه دوباره ساخت. اگر بخواهیم شیوه تولیدی جدید مفید باشد و احتیاجهای انسانی را برآورد، که خود تابع شیوه تولیدند، ناچار این شیوه باید با خصوصیات شخصی و ابعاد اجتماعی سازگار باشد. افراد، که آحاد بنیادی جامعهاند، کارایی و استقلال را به مناسبترین وضع باهم درمیآمیزند و فقط در سطح آنهاست که احتیاجهای انسانی، که در اجتماع ارضاشدنی است، شکل میگیرد.
ایلیچ در ادامه صراحتا توضیح میدهد: «مراد من از همزیایی عکس عمل تولید صنعتی است. ما همه خود را از طریق رابطهمان با دیگران و محیط و از طریق ساخت بنیادی ابزاری تعریف میکنیم که به کار میبریم. این ابزارها را میتوان به صورت رشتۀ پیوستهای مرتب کرد که در یک سر آن، ابزار حاکم قهار و در سر دیگر آن ابزار همزیا قرار دارد. گذار از تولید صنعتی به تولید همزیا همان گذار از تسلسل و تداوم اجباری احتیاج است به مرحلهای که خلاقیت از قید اجبار آزاد شود.»
این نویسنده در ادامه به بیان انتقادات واردشده بر این نگرش میپردازد و راهکارهای عملی اجرایی شدن آن را نیز مفصل توضیح میدهد. او با تکیه بر اندیشههای سیاسی زمان نگارش کتاب، به نقد و بررسی آنها پرداخته و به تبیین اندیشه خود میپردازد. هرچند سالیان درازی است که این کتاب چاپ و ترجمه شده، اما انتشار آن در این زمان میتواند چراغ راهی برای محققان حوزه جامعهشناسی باشد تا با سیر تغییرات جامعه جهانی در نیم قرن گذشته آشنا شده و با مقایسه اتفاقهای آن به تحلیل وضعیت کنونی بپردازند.